روت

1 2 3 4

0:00
0:00

فصل   2

 و نعومی‌ خویشِ شوهری‌ داشت‌ كه‌ مردی‌دولتمند، بوعَزْ نام‌ از خاندان‌ اَلیمَلَك‌ بود.
2  و روت‌ موآبیه‌ به‌ نعومی‌ گفت‌: «مرا اجازت‌ ده‌ كه‌ به‌ كشتزارها بروم‌ و در عقب‌ هر كسی‌ كه‌ در نظرش‌ التفات‌ یابم‌، خوشه‌چینی‌ نمایم‌.» او وی‌ را گفت‌: «برو ای‌ دخترم‌.»
3  پس‌ روانه‌ شده‌، به‌ كشتزار درآمد و در عقب‌ دروندگان‌ خوشه‌چینی‌ می‌نمود، و اتفاق‌ او به‌ قطعۀ زمین‌ بوعَزْ كه‌ از خاندان‌ اَلیمَلَك‌ بود، افتاد.
4  و اینك‌ بوعَزْ از بیت‌لحم‌ آمده‌، به‌ دروندگان‌ گفت‌: « خداوند با شما باد.» ایشان‌ وی‌ را گفتند: « خداوند تو را بركت‌ دهد.»
5  و بوعَزْ به‌ نوكر خود كه‌ بر دروندگان‌ گماشته‌ بود، گفت‌: «این‌ دختر از آن‌ كیست‌؟»
6  نوكر كه‌ بر دروندگان‌ گماشته‌ شده‌ بود، در جواب‌ گفت‌: «این‌ است‌ دختر موآبیه‌ كه‌ با نعومی‌ از بلاد موآب‌ برگشته‌ است‌،
7  و به‌ من‌ گفت‌: تمنّا اینكه‌خوشه‌چینی‌ نمایم‌ و در عقب‌ دروندگان‌ در میان‌ بافه‌ها جمع‌ كنم‌؛ پس‌ آمده‌، از صبح‌ تا به‌ حال‌ مانده‌ است‌، سوای‌ آنكه‌ اندكی‌ در خانه‌ توقّف‌ كرده‌ است‌.»
8  و بوعَزْ به‌ روت‌ گفت‌: «ای‌ دخترم‌ مگر نمی‌شنوی‌؟ به‌ هیچ‌ كشت‌زار دیگر برای‌ خوشه‌چینی‌ مرو و از اینجا هم‌ مگذر بلكه‌ با كنیزان‌ من‌ در اینجا باش‌.
9  و چشمانت‌ به‌ زمینی‌ كه‌ می‌دروند نگران‌ باشد و در عقب‌ ایشان‌ برو؛ آیا جوانان‌ را حكم‌ نكردم‌ كه‌ تو را لمس‌ نكنند؟ و اگر تشنه‌ باشی‌، نزد ظروف‌ ایشان‌ برو و از آنچه‌ جوانان‌ می‌كشند، بنوش‌.»
10  پس‌ به‌ روی‌ در افتاده‌، او را تا به‌ زمین‌ تعظیم‌ كرد و به‌ او گفت‌: «برای‌ چه‌ در نظر تو التفات‌ یافتم‌ كه‌ به‌ من‌ توجه‌ نمودی‌ و حال‌ آنكه‌ غریب‌ هستم‌؟»
11  بوعَزْ در جواب‌ او گفت‌: «از هر آنچه‌ بعد از مردن‌ شوهرت‌ به‌ مادر شوهر خود كردی‌، اطلاع‌ تمام‌ به‌ من‌ رسیده‌ است‌، و چگونه‌ پدر و مادر و زمین‌ ولادت‌ خود را ترك‌ كرده‌، نزد قومی‌ كه‌ پیشتر ندانسته‌ بودی‌، آمدی‌.
12  خداوند عمل‌ تو را جزا دهد و از جانب‌ یهوه‌، خدای‌ اسرائیل‌، كه‌ در زیر بالهایش‌ پناه‌ بردی‌، اجر كامل‌ به‌ تو برسد.»
13  گفت‌: «ای‌ آقایم‌، در نظر تو التفات‌ بیابم‌ زیرا كه‌ مرا تسلی‌ دادی‌ و به‌ كنیز خود سخنان‌ دل‌آویز گفتی‌، اگر چه‌ من‌ مثل‌ یكی‌ از كنیزان‌ تو نیستم‌.»
14  بوعَزْ وی‌ را گفت‌: «در وقت‌ چاشت‌ اینجا بیا و از نان‌ بخور و لقمۀ خود را در شیره‌ فرو بر.» پس‌ نزد دروندگان‌ نشست‌ و غلۀ برشته‌ به‌ او دادند و خورد و سیر شده‌، باقی‌ مانده‌ را واگذاشت‌.
15  و چون‌ برای‌ خوشه‌چینی‌ برخاست‌، بوعَزْ جوانان‌خود را امر كرده‌، گفت‌: «بگذارید كه‌ در میان‌ بافه‌ها هم‌ خوشه ‌چینی‌ نماید و او را زجر منمایید.
16  و نیز از دسته‌ها كشیده‌، برایش‌ بگذارید تا برچیند و او را عتاب‌ مكنید.»
17  پس‌ تا شام‌ در آن‌ كشتزار خوشه‌چینی‌ نموده‌، آنچه‌ را كه‌ برچیده‌ بود، كوبید و به‌ قدر یك‌ ایفۀ جو بود.
18  پس‌ آن‌ را برداشته‌، به‌ شهر درآمد، و مادر شوهرش‌ آنچه‌ را كه‌ برچیده‌ بود، دید، و آنچه‌ بعد از سیرشدنش‌ باقی‌ مانده‌ بود، بیرون‌ آورده‌، به‌ وی‌ داد.
19  و مادر شوهرش‌ وی‌ را گفت‌: «امروز كجا خوشه‌چینی‌ نمودی‌ و كجا كار كردی‌؟ مبارك‌ باد آنكه‌ بر تو توجه‌ نموده‌ است‌.» پس‌ مادر شوهر خود را از كسی‌ كه‌ نزد وی‌ كار كرده‌ بود، خبر داده‌، گفت‌: «نام‌ آن‌ شخص‌ كه‌ امروز نزد او كار كردم‌، بوعَزْ است‌.»
20  و نعومی‌ به‌ عروس‌ خود گفت‌: «او از جانب‌ خداوند مبارك‌ باد زیرا كه‌ احسان‌ را بر زندگان‌ و مردگان‌ ترك‌ ننموده‌ است‌.» و نعومی‌ وی‌ را گفت‌: «این‌ شخص‌، خویش‌ ما و از ولی‌های‌ ماست‌.»
21  و روت‌ موآبیه‌ گفت‌ كه‌ «او نیز مرا گفت‌ با جوانان‌ من‌ باش‌ تا همۀ درو مرا تمام‌ كنند.»
22  نعومی‌ به‌ عروس‌ خود روت‌ گفت‌ كه‌ «ای‌ دخترم‌ خوب‌ است‌ كه‌ با كنیزان‌ او بیرون‌ روی‌ و تو را در كشتزار دیگر نیابند.»
23  پس‌ با كنیزان‌ بوعَزْ برای‌ خوشه‌چینی‌ می‌ماند تا درو جو و درو گندم‌ تمام‌ شد، و با مادرشوهرش‌ سكونت‌ داشت‌.