متی

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28

0:00
0:00

فصل   14

 در آن هنگام هیرودیس تِیترارْخ چون شهرت عیسی را شنید،
2  به خادمان خود گفت، این است یحیی تعمیددهنده که از مردگان برخاسته است، و از این جهت معجزات از او صادر می‌گردد.
3  زیرا که هیرودیس یحیی را بخاطر هیرودیا، زن برادر خود فیلپُس گرفته، در بند نهاده و در زندان انداخته بود؛
4  چون که یحیی بدو همی‌گفت، نگاه داشتن وی بر تو حلال نیست.
5  و وقتی که قصد قتل او کرد، از مردم ترسید زیرا که او را نبی می‌دانستند.
6  امّا چون بزم میلاد هیرودیس را می‌آراستند، دختر هیرودیا در مجلس رقص کرده، هیرودیس را شاد نمود.
7  ازاین رو قسم خورده، وعده داد که آنچه خواهد بدو بدهد.
8  و او از ترغیب مادر خود گفت که، سر یحییِ تعمیددهنده را الآن در طَبَقی به من عنایت فرما.
9  آنگاه پادشاه برنجید، لیکن بجهت پاسِ قسم و خاطر همنشینان خود، فرمود که بدهند.
10  و فرستاده، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد،
11  و سر او را در طشتی گذارده، به دختر تسلیم نمودند و او آن را نزد مادر خود برد.
12  پس شاگردانش آمده، جسد او را برداشته، به خاک سپردند و رفته، عیسی را اطلاّع دادند.
13  و چون عیسی این را شنید، به کشتی سوار شده، از آنجا به ویرانهای به خلوت رفت. و چون مردم شنیدند، از شهرها به راه خشکی از عقب وی روانه شدند.
14  پس عیسی بیرون آمده، گروهی بسیار دیده، بر ایشان رحم فرمود و بیماران ایشان را شفا داد.
15  و در وقت عصر، شاگردانش نزد وی آمده، گفتند، این موضع ویرانه است و وقت الآن گذشته. پس این گروه را مرخّص فرما تا به دهات رفته بجهت خود غذا بخرند.
16  عیسی ایشان را گفت، احتیاج به رفتن ندارند. شما ایشان را غذا دهید.
17  بدو گفتند، در اینجا جز پنج نان و دو ماهی نداریم!
18  گفت، آنها را اینجا به نزد من بیاورید!
19  و بدان جماعت فرمود تا بر سبزه نشستند و پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریسته، برکت داد و نان را پاره کرده، به شاگردان سپرد و شاگردان بدان جماعت.
20  و همه خورده، سیرشدند و از پاره‌های باقی مانده دوازده سبد پر کرده، برداشتند.
21  و خورندگان سوای زنان و اطفال قریب به پنج هزار مرد بودند.
22  بی‌درنگ عیسی شاگردان خود را اصرار نمود تا به کشتی سوار شده، پیش از وی به کناره دیگر روانه شوند تا آن گروه را رخصت دهد.
23  و چون مردم را روانه نمود، به خلوت برای عبادت بر فراز کوهی برآمد. و وقت شام در آنجا تنها بود.
24  امّا کشتی در آن وقت در میان دریا به‌سبب باد مخالف که میوزید، به امواج گرفتار بود.
25  و در پاس چهارم از شب، عیسی بر دریا خرامیده، به سوی ایشان روانه گردید.
26  امّا چون شاگردان، او را بر دریا خرامان دیدند، مضطرب شده، گفتند که خیالی است؛ و از خوف فریاد برآوردند.
27  امّا عیسی ایشان را بیتأمّل خطاب کرده، گفت، خاطر جمع دارید! منم، ترسان مباشید!
28  پطرس در جواب او گفت، خداوندا، اگر تویی مرا بفرما تا بر روی آب، نزد تو آیم.
29  گفت، بیا! در ساعت پطرس از کشتی فرود شده، بر روی آب روانه شد تا نزد عیسی آید.
30  لیکن چون باد را شدید دید، ترسان گشت و مشرف به غرق شده، فریاد برآورده، گفت، خداوندا، مرا دریاب.
31  عیسی بی‌درنگ دست آورده، او را بگرفت و گفت، ای کم ایمان، چرا شک آوردی؟
32  و چون به کشتی سوار شدند، باد ساکن گردید.
33  پس اهل کشتی آمده، او را پرستش کرده، گفتند، فی‌الحقیقۀ تو پسر خداهستی!
34  آنگاه عبور کرده، به زمین جَنِیسَرَه آمدند،
35  و اهل آن موضع او را شناخته، به همگی آن نواحی فرستاده، همهٔ بیماران را نزد او آوردند،
36  و از او اجازت خواستند که محض دامن ردایش را لمس کنند و هر که لمس کرد، صحّت کامل یافت.